Tuesday, September 13, 2016

ایران -تهران -داستان زیبای یک کفش


شعله پاکروان قصه ای ازداستان کفش هایش دارد زیبا ،جانسوز بطوریکه با خواندن آن  بی اختیاراشک میریزی وبرهرچه آخوندجانی وجنایتکارکه درایران لعنت میفرستی وباخودت میگویی که ای آخوندهای رذل دورنیست که بدست همین زنان ودختران زیبای وطن ام به گورتاریخی تان سپرده شوید ومردم نفس راحتی ازدست تان بکشند
این کفشها قصه ای دارد برای خودش . اسفند ۹۲ خریدمش و تا ۴ آبان ۹۳ یکسره پوشیدمش .


 حدود ۸ ماه برای نجات ریحانه دویدم . هزاران گام به امید نجات دخترم . با همین کفشها به دفتر مقامات و مسئولین کشور رفتم . از قوه قضاییه و بخشهای مختلفش تا دفاتر نمایندگان و نهاد ریاست جمهوری و حتی نهاد رهبری . از دفاتر مراجع و آیات عظام تا زندان و ملاقات آخر و رجایی شهر و بهشت زهرا . روز خاکسپاری فریدون در پذیرش بهشت زهرا مشغول امور اداری تدفین بود و در قطعه ۹۸ ماموران فریاد میزدند خودمان دفنش میکنیم . رئیس مامورها هوار میزد "صاحب این جنازه منم " . به فریدون زنگ میزدیم و میگفتیم بدو وگرنه بدون حضور تو دفنش میکنند . خواهرم فریاد میزد شما حق ندارید دست به ریحانه بزنید تا پدرش بیاید . صدای فریاد دیوانه وار مامورها بلند بود . یکیشان گفت تو برو توی قبر تا تلقینش را انجام بدهی وگرنه خودمان اینکار را میکنیم . زانوانم تاب کشیدن بدنم را نداشت اما به سوی گودال رفتم . مادرم فریاد زد کفشهایت را دربیاور این گودال قطعه ای از بهشت است . کفشها را از پایم دراوردم تا وارد گور شوم . ته دلم امید داشتم هر دوتامان در آن گودال تا ابد بخواب عمیق فرو رویم . دست در گردن هم . در آعوش یکدیگر . 


پدرم و عموی ریحان نگذاشتند و دوتایی وارد گودال شدند . من پابرهنه کنار گودال ایستاده و میدیدم که پدرم با خاک بالشتکی کوچک ساخت . فریدون رسید و ریحان را بوسید . به پدرم و برادرش گفت بیرون بیایید تا خودم او را در بستر ابدی ش بگذارم . قبول نکردند . کفشهایم زیر دست و پای حاضرین بود . بعضی ناله و نفرین میکردند . بعضی اعتراض . مامورها همچنان فریاد میزدند . رئیسشان داد زد هر کس صدایش دراید او را هم توی همین گور میچپانم . درونم اشوب بود . دلم میخواست خاکسپاری ریحان مثل خودش آرامش داشته باشد . از همه خواستم آرام باشند و در سکوت ، ریحانم را بدرقه کنند . عکاس مامورها تند تند عکس حضار را میانداخت . همین باعث نفرت بدرقه کنندگان ریحان میشد و مرا بشدت نگران میکرد . خواهرم تور عروس را به پدرم داد تا روی اندام بلند و باریک ریحان بکشد . حجم زیاد تور سفید ، گور را پر کرده بود . پدرم و برادر فریدون از گودال بیرون امدند . بیل را برداشتم و خاک ریختم روی تور سفید . خاک ریختم . خاک ریختم . نمیدانم بر تن نازنین ریحان میریختم یا بر سر خودم . جوانی بیل را از دستم گرفت . کنار گودال ایستادم و چیدن بلوکهای سیمانی را تماشا کردم . دهانم را قفل کرده بودم مبادا مامورین از عهد و پیمانی که در آن لحظات با دخترم میبستم آگاه شوند . عهدی که تا اخرین نفس با من خواهد بود . هر لنگه از کفشهایم گوشه ای بود . وقتی پایم را توی هر لنگه کردم پر از خاک بود . تصمیم گرفتم خاک داخل کفش را خالی نکنم . وقتی ساعتها بعد به خانه برگشتم به پسرعمویم محمد که یکسال از ریحان بزرگتر است و مثل فرزندم دوستش دارم گفتم کفشهایم را بردارد و خاکش را خالی کند . کفشهایی که در 8 ماه به این شکل درامده بود از بس پوشیدم و دویدم برای نگهداشتن گوهر زندگی م . از بس از شرق به غرب رفتم و از شمال به جنوب . از بس به دیدار سربندی ها رفتم و کوشیدم قانعشان کنم که خون ریحان مظلوم را نریزند . 


این گفشها هنوز خاکی هستند . خاک روز خاکسپاری امید و بند دلم . این کفشها از فروردین ۹۳ تا ۴آبان ۹۳ همگام من بود . پوستش کنده شد در آن چند ماه . مثل صاحبش . فرسوده شد . مثل صاحبش . از کفشی نو و براق و واکس خورده به این شکل درامد ، تغییر کرد . مثل صاحبش . این یک جفت کفش قصه ای دارد برای خودش . مثل صاحبش .
@reyhanejabbari


#FreeIran #Iran #اعدام #ايران #تهران  # ریحانه_جباری  #شعله_پاکروان

2 comments:

  1. درودبر#شعله پاکروان شعله ای که بعدازسربدارشدن #ریحانه قهرمان دمی ازپاننشست

    ReplyDelete
  2. نفرین و ناخوشی و سرگردانی ابدی بر سربندی ها....

    ReplyDelete

مریم رجوی :شهادت مظلومانه هموطنانمان را به مردم اهواز، مردم خوزستان و سراسر ایران و بستگان اعدام شدگان تسلیت میگویم

   اعدام هموطنان عرب تحت هر عنوان و بهانه‌ای كه باشد جنایت علیه بشریت می‌باشد و آنرا قویا محكوم می‌کنم  شهادت مظلومانه هموطنانما...