داستان بی انتها ودردناک زنان معتادی که بدون پشت وپناه دراین کمپ شفق بسرمیبرند ورژیم ضدبشری آخوندی وزن ستیزهرکاری که خواست باآنها کرد وهرگونه شقاوت وجنایتی رابدون اینکه درجایی منعکس شود ویاصدایشان به گوش کسی برسد.داستانی هایی که آدم باخواندن آنها نفس اش درسینه حبس میشود وقلب آدم میخواهد ازطپش بایستد خدایا چه جنایتهایی که این رژیم ضدبشری برسرزنان ایران آورد
بتازگی روزنامه حکومتی شرق گوشه ای ازاین جنایتها رامنعکس کرده است:
خبری که آمد کوتاه بود و تکاندهنده؛ وضعیت کمپ شفق خوب نیست. زنانی که بعد از گذراندن دوران سه تا پنجماهه از شفق آزاد شده بودند در پی تماسهای مکرر اعلام کردند، میخواهند حقایقی را از وضعیت شفق بازگو کنند. به گفته چندین زن که بهتازگی از شفق آزاد شده بودند شرایط نابسامان بهداشتی کمپ شفق، تنبیه بدنی، کمبود غذا و دارو، باعث وخیمشدن هرچه بیشتر اوضاع زنان شده بود.
معتاد متجاهر یعنی معتادی که از ظاهر و طرز لباسپوشیدنش، اعتیادش هویداست؛ کسی که میتواند از نظر ظاهری به شهر آسیب بزند. پس این مسئله آسیبزا به کمپها فرستاده شدند و درهای کمپها ازجمله شفق به روی خبرنگاران بسته شد. نامهنگاریها بیجواب ماند. رفتن تا شفق در منطقه کهریزک هم بیفایده بود. بعد از ترخیص سری اول معتادان و فرستادن آنها به مراکز بهاران، تلاش خبرنگار «شرق» برای رفتن به بهاران و گرفتن گزارش از وضعیت این مراکز هم بیفایده بود. مسئولان این مراکز اعلام میکردند که معتادان نیاز به آرامش دارند و خبرنگار شرایط آرام مراکز ما را بر هم میزند. اما خبرهای خوبی از شفق به گوش نمیرسید. آنهایی که فرار کرده بودند میگفتند شرایط ناگوار است. مسئولان شفق از مرگ سه نفر به دلیل مشکلات جسمی و نرسیدن مواد مخدر خبر داده بودند اما خبرهای غیرموثق چیز دیگری میگفت؛ تا اینکه نهم فروردین تلفنها شروع شد. زنها آرامآرام از شفق بازمیگشتند و با خبرنگار تماس میگرفتند. درخواست دیدار میکردند و این دیدار روز شنبه ١٤ فروردین در میدان غار تهران میسر شد. قول شهردار در پارک حقانی و محله هرندی عملی شده، محله را باغ لالهها کردهاند؛ تا چشم کار میکند لاله کاشتهاند. لالههای زرد و سرخ، چهره محله را عوض کرده. دورتادور پارک حقانی را هم فنس کشیدهاند تا معتادها نتوانند وارد پارک شوند. درِ ورودی هم فقط مختص کارکنان پارک است. عوضش روی پلههای مسجد و نزدیک پمپ گاز در کوچه علیزاده جمع شدهاند و زرورق آتش میزنند. لبه یکی از فنسها را میگیرم تا داخل پارک بپرم. بالای لبه فنس که میرسم، یکی از خدمه پارک با چوب روی پایم میزند و میگوید اگر پایپ میخواهم باید به در پشتی بروم. سراغ مینا* را میگیرم، میگوید به شلتر شوش رفته. تقریبا هولم میدهد. از لبه فنس پایین میپرم و راهم را به سمت میدان رجبعلیخیاط کج میکنم.
گلهبهگله نشستهاند و سر قیمت چک و چانه میزنند. نسرین لنگانلنگان نزدیک میشود، میگوید از شفق یک هفته است که آزاد شده و برای دادن کرایه عقبافتاده خانهاش مجبور شده برای کار به خانهها برود و از پلههای یک خانه به پایین پرت شده و حالا پایش در رفته. نسرین عصبانی است، یک جمله در میان میگوید: «تو به من بگو اصلا برای چی باید تو کمپ زنونه این همه مرد باشه؟ ما زندون بودیم، کمپ بودیم یه دونه مرد نبود. برا چی مرد میفرستادن بالا سر ما؟» نسرین میگوید تا دو هفته اول به آنها روسری ندادهاند و بعد از دو هفته به دلیل آمدن مسئولان ناچار شدهاند روسری به آنها بدهند، بعد ادامه میدهد: «غذا افتضاح بود، همهچیز بخارپز بود. هر دو هفته یکبار سه دقیقه اجازه حمامکردن داشتیم، بعد با کف میآمدند و به زور کتک از حمام خارجمان میکردند. همان مردها. باور میکنی؟» نسرین ادعا میکند، سمیه و آذر بهدلیل گرسنگی مردهاند. او میگوید اتفاقهای زیادی در شفق افتاده که گفتنی نیست. بعد هم راهش را میکشد و میرود. دور میدان رجبعلیخیاط، کنار باغ لالهها، پسر جوان پایپ شیشهاش را چاق میکند مینشیند، بعد چشمش سیاهی میرود و با سر داخل لالههای قرمز و زرد میدان سقوط میکند. اول خیابان انبار گندم ایستادهایم. میگویند مینا را اگر پیدا کنم حتما همهچیز را میگوید، از گلی میخواهم درباره شفق بپرسم که سرم داد میزند و میگوید: از شفق بدم میاد. تو اگر میخوای از شفق بدونی، خودت برو اونجا، غلط میکنی از ما میپرسی. حداقل اینجا هیچی زورکی نیست. اونجا ٣٠ گرم متادون خالص دادن به سمیه، بدبخت اُوردوز کرد، زدن تو آپاندیس آذر، آپاندیسش ترکید صبح دیگه بلند نشد. شبها بهمون سویا میدادن با ردپای تخممرغ، یکبار توی این پنج ماه بهمون تخممرغ ندادن. توی این
پنج ماه که شپش از سر و کولمون بالا میرفت کدوم گوری بودی؟
حرفهای همهشان شبیه هم است... همهشان میگویند شرایط بهداشتی شفق خوب نیست، میگویند در کمپ تنها یک مددکار وجود داشته، میگویند کتک و بیاحترامی از اجزای جدانشدنی کمپ شفق بود، میگویند کسی به آنها نگفت به بهاران بروید و حالا دوباره به خانهشان بازگشتهاند به دروازهغار، به خیابان
یکیدیگر از زنها که نامش نرگس است میگوید: ما تا دو هفته روسری نداشتیم، برای دادن لوازم بهداشتی باید التماس میکردیم، کی بود کمکمون کنه؟ بچهها به خاطر یک بسته سیگار دست به هر کاری میزدن... میفهمی چی میگم؟ خب وقتی مرد باشه توی فضای زنونه اینطوری میشه دیگه... یک مردی بود اونجا که بیرونشکردن به اسم م... . چرا باید آشپز مرد داشته باشیم.
بعدازخواندن این گزارش فکرمیکنم که خوب چه باید کرد وچگونه به کمک این زنان بی پناه بایدبرخاست وحق آنها راگرفت ،فقط یک راه دارد وآنهم سرنگونی این رژیم ضدبشری است که بنیادش برزن ستیزی است وبس
بیادحرف خانم مریم رجوی میافتم که گفت: که درسخنرانی کنفرانس زنان متحد علیه بنیادگرایی وباعنوان : ولایت فقیه ،دشمن زنان گفت :خطاب به دختران و خواهرانم در سراسر ایران میگویم: شما شایستة آن هستید که سرنوشت خود را در یک ایران بدون ولایت فقیه بهدست بگیرید. شما و خواهران پیشتاز شما در لیبرتی می توانید و باید دیکتاتوری ولایت فقیه و بنیادگرایی و گروههای برآمده از آن با هر نام و نشان را از منطقه، جارو کنید و آزادی را به ایران، صلح را به منطقه و امینت را به جهان بازگردانید.
#ایران #تهران #مریم_ رجوی #ولایت_فقیه #اعتیاد #فقر #زنان #کمپ_شفق
بتازگی روزنامه حکومتی شرق گوشه ای ازاین جنایتها رامنعکس کرده است:
خبری که آمد کوتاه بود و تکاندهنده؛ وضعیت کمپ شفق خوب نیست. زنانی که بعد از گذراندن دوران سه تا پنجماهه از شفق آزاد شده بودند در پی تماسهای مکرر اعلام کردند، میخواهند حقایقی را از وضعیت شفق بازگو کنند. به گفته چندین زن که بهتازگی از شفق آزاد شده بودند شرایط نابسامان بهداشتی کمپ شفق، تنبیه بدنی، کمبود غذا و دارو، باعث وخیمشدن هرچه بیشتر اوضاع زنان شده بود.
موضوع از نهم فروردین با تلفنها
شروع شد. زنها آرام آرام از شفق بازمیگشتند زنانی که بعد از گذراندن دوران سه
تا پنجماهه از شفق آزاد شده بودند: به گفته چندین زن که بهتازگی از شفق آزاد شده
بودند شرایط نابسامان بهداشتی کمپ شفق، تنبیه بدنی، کمبود غذا و دارو، باعث وخیمشدن
هرچه بیشتر اوضاع زنان شده بود. یکی از آنها میگفت سهمیه روزانه آنها برای پنیر
بهاندازه یک سیمکارت تلفن بود و هرگز در پنج ماه بستریشدن در کمپ شفق لب به
گوشت و مواد پروتئینی نزدند، این در حالی است که وعدههای مسئولان این کمپ روزهای
دیگری را در اذهان متصور کرده بود. زنها پرده از اتفاقاتی برداشتند که نمیتوان
آن را بیان کرد“.
کمپ شفق که بین معتادان کارتنخواب به اردوگاه شفق معروف است، بر اساس اصلاحیه
قانون درمان اعتیاد مصوب سال ٨٩ برای درمان معتادان متجاهر ایجاد شد. قرار بود این
اردوگاه زیرنظر شورای هماهنگی مبارزه با موادمخدرایجاد
شود و وزارت بهداشت، ستاد مبارزه با موادمخدر، شهرداری تهران و... در ایجاد و
تجهیز و ساماندهی معتادان در این مراکز مشارکت داشته باشند؛ اما هیچکدام از این
اتفاقها رخ نداد.
یکی از زنان به نام نسرین میگوید: ”یک هفته است که از شفق آزاد شده و برای دادن کرایه عقبافتاده خانهاش مجبور شده برای کار به خانهها برود و از پلههای یک خانه به پایین پرت شده و حالا پایش در رفته. او عصبانی است، یک جمله در میان میگوید: «تو به من بگو اصلاً برای چی باید تو کمپ زنونه این همه مرد باشه؟ ما زندون بودیم، کمپ بودیم یه دونه مرد نبود. برای چی مرد میفرستادن بالا سر ما؟» نسرین میگوید ”هر دو هفته یکبار سه دقیقه اجازه حمامکردن داشتیم، بعد با کف میآمدند و بهزور کتک از حمام خارجمان میکردند، همان مردها. باور میکنی؟» نسرین میگفت سمیه و آذر بهدلیل گرسنگی مردهاند. او میگوید اتفاقهای زیادی در شفق افتاده که گفتنی نیست. بعد هم راهش را میکشد و میرود“.
یکی دیگر از زنان به نام گلی میگوید: از شفق بدم میاد. تو اگر میخوای از شفق بدونی، خودت برو اونجا، غلط میکنی از ما میپرسی. حداقل اینجا هیچی زورکی نیست. اونجا ٣٠ گرم متادون خالص دادن به سمیه، بدبخت اوردوز کرد، زدن تو آپاندیس آذر، آپاندیسش ترکید صبح دیگه بلند نشد. شبها بهمون سویا میدادن با ردپای تخممرغ، یکبار توی این پنج ماه بهمون تخممرغ ندادن. توی این پنج ماه که شپش از سر و کولمون بالا میرفت کدوم گوری بودی؟
یکیدیگر از زنها که نامش نرگس است میگوید: ما تا دو هفته روسری نداشتیم، برای دادن لوازم بهداشتی باید التماس میکردیم، کی بود کمکمون کنه؟ بچهها بهخاطر یک بسته سیگار دست به هر کاری میزدن... میفهمی چی میگم؟ خب وقتی مرد باشه توی فضای زنونه اینطوری میشه دیگه... یک مردی بود اونجا که بیرونشکردن به اسم م... . چرا باید آشپز مرد داشته باشیم. “
حرفهای همهشان شبیه هم است... همهشان میگویند شرایط بهداشتی شفق خوب نیست، میگویند در کمپ تنها یک مددکار وجود داشته، میگویند کتک و بیاحترامی از اجزای جدانشدنی کمپ شفق بود، میگویند کسی به آنها نگفت به بهاران بروید و حالا دوباره به خانهشان بازگشتهاند به دروازهغار، به خیابان...
یکی از زنان به نام نسرین میگوید: ”یک هفته است که از شفق آزاد شده و برای دادن کرایه عقبافتاده خانهاش مجبور شده برای کار به خانهها برود و از پلههای یک خانه به پایین پرت شده و حالا پایش در رفته. او عصبانی است، یک جمله در میان میگوید: «تو به من بگو اصلاً برای چی باید تو کمپ زنونه این همه مرد باشه؟ ما زندون بودیم، کمپ بودیم یه دونه مرد نبود. برای چی مرد میفرستادن بالا سر ما؟» نسرین میگوید ”هر دو هفته یکبار سه دقیقه اجازه حمامکردن داشتیم، بعد با کف میآمدند و بهزور کتک از حمام خارجمان میکردند، همان مردها. باور میکنی؟» نسرین میگفت سمیه و آذر بهدلیل گرسنگی مردهاند. او میگوید اتفاقهای زیادی در شفق افتاده که گفتنی نیست. بعد هم راهش را میکشد و میرود“.
یکی دیگر از زنان به نام گلی میگوید: از شفق بدم میاد. تو اگر میخوای از شفق بدونی، خودت برو اونجا، غلط میکنی از ما میپرسی. حداقل اینجا هیچی زورکی نیست. اونجا ٣٠ گرم متادون خالص دادن به سمیه، بدبخت اوردوز کرد، زدن تو آپاندیس آذر، آپاندیسش ترکید صبح دیگه بلند نشد. شبها بهمون سویا میدادن با ردپای تخممرغ، یکبار توی این پنج ماه بهمون تخممرغ ندادن. توی این پنج ماه که شپش از سر و کولمون بالا میرفت کدوم گوری بودی؟
یکیدیگر از زنها که نامش نرگس است میگوید: ما تا دو هفته روسری نداشتیم، برای دادن لوازم بهداشتی باید التماس میکردیم، کی بود کمکمون کنه؟ بچهها بهخاطر یک بسته سیگار دست به هر کاری میزدن... میفهمی چی میگم؟ خب وقتی مرد باشه توی فضای زنونه اینطوری میشه دیگه... یک مردی بود اونجا که بیرونشکردن به اسم م... . چرا باید آشپز مرد داشته باشیم. “
حرفهای همهشان شبیه هم است... همهشان میگویند شرایط بهداشتی شفق خوب نیست، میگویند در کمپ تنها یک مددکار وجود داشته، میگویند کتک و بیاحترامی از اجزای جدانشدنی کمپ شفق بود، میگویند کسی به آنها نگفت به بهاران بروید و حالا دوباره به خانهشان بازگشتهاند به دروازهغار، به خیابان...
معتاد متجاهر یعنی معتادی که از ظاهر و طرز لباسپوشیدنش، اعتیادش هویداست؛ کسی که میتواند از نظر ظاهری به شهر آسیب بزند. پس این مسئله آسیبزا به کمپها فرستاده شدند و درهای کمپها ازجمله شفق به روی خبرنگاران بسته شد. نامهنگاریها بیجواب ماند. رفتن تا شفق در منطقه کهریزک هم بیفایده بود. بعد از ترخیص سری اول معتادان و فرستادن آنها به مراکز بهاران، تلاش خبرنگار «شرق» برای رفتن به بهاران و گرفتن گزارش از وضعیت این مراکز هم بیفایده بود. مسئولان این مراکز اعلام میکردند که معتادان نیاز به آرامش دارند و خبرنگار شرایط آرام مراکز ما را بر هم میزند. اما خبرهای خوبی از شفق به گوش نمیرسید. آنهایی که فرار کرده بودند میگفتند شرایط ناگوار است. مسئولان شفق از مرگ سه نفر به دلیل مشکلات جسمی و نرسیدن مواد مخدر خبر داده بودند اما خبرهای غیرموثق چیز دیگری میگفت؛ تا اینکه نهم فروردین تلفنها شروع شد. زنها آرامآرام از شفق بازمیگشتند و با خبرنگار تماس میگرفتند. درخواست دیدار میکردند و این دیدار روز شنبه ١٤ فروردین در میدان غار تهران میسر شد. قول شهردار در پارک حقانی و محله هرندی عملی شده، محله را باغ لالهها کردهاند؛ تا چشم کار میکند لاله کاشتهاند. لالههای زرد و سرخ، چهره محله را عوض کرده. دورتادور پارک حقانی را هم فنس کشیدهاند تا معتادها نتوانند وارد پارک شوند. درِ ورودی هم فقط مختص کارکنان پارک است. عوضش روی پلههای مسجد و نزدیک پمپ گاز در کوچه علیزاده جمع شدهاند و زرورق آتش میزنند. لبه یکی از فنسها را میگیرم تا داخل پارک بپرم. بالای لبه فنس که میرسم، یکی از خدمه پارک با چوب روی پایم میزند و میگوید اگر پایپ میخواهم باید به در پشتی بروم. سراغ مینا* را میگیرم، میگوید به شلتر شوش رفته. تقریبا هولم میدهد. از لبه فنس پایین میپرم و راهم را به سمت میدان رجبعلیخیاط کج میکنم.
گلهبهگله نشستهاند و سر قیمت چک و چانه میزنند. نسرین لنگانلنگان نزدیک میشود، میگوید از شفق یک هفته است که آزاد شده و برای دادن کرایه عقبافتاده خانهاش مجبور شده برای کار به خانهها برود و از پلههای یک خانه به پایین پرت شده و حالا پایش در رفته. نسرین عصبانی است، یک جمله در میان میگوید: «تو به من بگو اصلا برای چی باید تو کمپ زنونه این همه مرد باشه؟ ما زندون بودیم، کمپ بودیم یه دونه مرد نبود. برا چی مرد میفرستادن بالا سر ما؟» نسرین میگوید تا دو هفته اول به آنها روسری ندادهاند و بعد از دو هفته به دلیل آمدن مسئولان ناچار شدهاند روسری به آنها بدهند، بعد ادامه میدهد: «غذا افتضاح بود، همهچیز بخارپز بود. هر دو هفته یکبار سه دقیقه اجازه حمامکردن داشتیم، بعد با کف میآمدند و به زور کتک از حمام خارجمان میکردند. همان مردها. باور میکنی؟» نسرین ادعا میکند، سمیه و آذر بهدلیل گرسنگی مردهاند. او میگوید اتفاقهای زیادی در شفق افتاده که گفتنی نیست. بعد هم راهش را میکشد و میرود. دور میدان رجبعلیخیاط، کنار باغ لالهها، پسر جوان پایپ شیشهاش را چاق میکند مینشیند، بعد چشمش سیاهی میرود و با سر داخل لالههای قرمز و زرد میدان سقوط میکند. اول خیابان انبار گندم ایستادهایم. میگویند مینا را اگر پیدا کنم حتما همهچیز را میگوید، از گلی میخواهم درباره شفق بپرسم که سرم داد میزند و میگوید: از شفق بدم میاد. تو اگر میخوای از شفق بدونی، خودت برو اونجا، غلط میکنی از ما میپرسی. حداقل اینجا هیچی زورکی نیست. اونجا ٣٠ گرم متادون خالص دادن به سمیه، بدبخت اُوردوز کرد، زدن تو آپاندیس آذر، آپاندیسش ترکید صبح دیگه بلند نشد. شبها بهمون سویا میدادن با ردپای تخممرغ، یکبار توی این پنج ماه بهمون تخممرغ ندادن. توی این
پنج ماه که شپش از سر و کولمون بالا میرفت کدوم گوری بودی؟
حرفهای همهشان شبیه هم است... همهشان میگویند شرایط بهداشتی شفق خوب نیست، میگویند در کمپ تنها یک مددکار وجود داشته، میگویند کتک و بیاحترامی از اجزای جدانشدنی کمپ شفق بود، میگویند کسی به آنها نگفت به بهاران بروید و حالا دوباره به خانهشان بازگشتهاند به دروازهغار، به خیابان
یکیدیگر از زنها که نامش نرگس است میگوید: ما تا دو هفته روسری نداشتیم، برای دادن لوازم بهداشتی باید التماس میکردیم، کی بود کمکمون کنه؟ بچهها به خاطر یک بسته سیگار دست به هر کاری میزدن... میفهمی چی میگم؟ خب وقتی مرد باشه توی فضای زنونه اینطوری میشه دیگه... یک مردی بود اونجا که بیرونشکردن به اسم م... . چرا باید آشپز مرد داشته باشیم.
بعدازخواندن این گزارش فکرمیکنم که خوب چه باید کرد وچگونه به کمک این زنان بی پناه بایدبرخاست وحق آنها راگرفت ،فقط یک راه دارد وآنهم سرنگونی این رژیم ضدبشری است که بنیادش برزن ستیزی است وبس
بیادحرف خانم مریم رجوی میافتم که گفت: که درسخنرانی کنفرانس زنان متحد علیه بنیادگرایی وباعنوان : ولایت فقیه ،دشمن زنان گفت :خطاب به دختران و خواهرانم در سراسر ایران میگویم: شما شایستة آن هستید که سرنوشت خود را در یک ایران بدون ولایت فقیه بهدست بگیرید. شما و خواهران پیشتاز شما در لیبرتی می توانید و باید دیکتاتوری ولایت فقیه و بنیادگرایی و گروههای برآمده از آن با هر نام و نشان را از منطقه، جارو کنید و آزادی را به ایران، صلح را به منطقه و امینت را به جهان بازگردانید.
#ایران #تهران #مریم_ رجوی #ولایت_فقیه #اعتیاد #فقر #زنان #کمپ_شفق
No comments:
Post a Comment