Thursday, March 24, 2016

همراه بامادرریحانه جباری روزاول عید ۱۳۹۵ازسال تحویل تاشب ازدلنوشته خانم شعله پاکروان

به صحراروکه ازدامن ٫غبارغم بیفشانی
به گلزارآی کزبلبل غزل گفتن بیاموزی


تکاندن خانه ام ، با وجود حضور در مراسم مختلف و جلسات رضایت گیری ، کند پیش رفت و به ناچارتا چند ساعت پیش از تحویل سال به طول انجامید . کمی قبل از ورود به سال نو ، با فریدون و دخترها ، کنسرت سکوت برگزار کردیم . حرفی از گلویمان خارج نمیشد . چهار نفرمان میدانستیم که دلمان بهانه ی داشتن چه کسی را دارد . میدانستیم که دلتنگ چه کسی هستیم .


 تقریبا بلافاصله بعد از تحویل سال از خانه خارج شدم برای پیوستن به دعوت دکتر ملکی . او گفته بود سال تحویل را در کنار دیوار بلند اوین خواهد گذرانید . سالهای قبل هم بعد از تحویل سال ، به زندان خلوت و عاری از ملاقات کنتده رفته و یکی دو شاخه گل را در نژدیکترین دیوار زندان انداخته و بخانه برمیگشتیم . از اینکه ریحان در همان زمان که ما پشت دیوار برایش گل میگذاریم ، تمرکز خود را روی دیدار ذهنی با ما گذاشته ، تبدیلمان میکرد به یک خانواده 5 نفره که در کنار همند . البته بعد از سال نود دیگر به اوین رفت و امد نداشتیم و شهرری میعادگاهمان بود .
امسال اما چیزی متفاوت بود . از یکسو دعوت دکتر ملکی برای حضور جلوی اوین به نشانه همبستگی با زندانیان ، از سوی دیگر دختران و همسرم که میگفتند باید در خانه و کنار هم باشیم . سال گذشته ، اولین بهار بی ریحان را کنار مزارش تحویل کردیم . در دل تاریکی ، توی گورستان نشستیم و ادای آمدن نوروز را دراوردیم . امسال هم دخترها میخواستند سال تحویل را کنار خواهرشان بنشینیم . اما من مخالفت کردم . دلیلم را همه ی زنانی که فرزندی دارند درک میکنند .
 نمیخواهم امید دخترانم محدود به گورستان بلشد . نمیخواهم زندگیشان اسیر باغچه و سنگی باشد که قلبم را تسخیر کرده .بهر روی وقتی به اوین رسیدم تعدادی ایستاده بودند . اما صورت هیچکدام برایم آشنا نبود . دانستم با ماندنشان مخالفت شده و خیلی زود متفرق شده اند . اینرا دکتر ملکی برایم گفت که چند دقیقه بعد ، در خانه اش نشسته بودیم و همسر مهربانش برایمان چای آورد . مثل همیشه روشنگرانه و صریح صحبت میکرد این دکتر ملکی بی نظیر ما .
ساعتی بعد در بهشت زهرا کنار باغچه ای نشسته بودیم که تن عشق اعظم مرا در آغوش گرفته و روزی نیز تن من خوراک ریشه های گلهایش خواهد شد . هیچکداممان گریه نکردیم فقط شاخه های گلی که مردم روی سنگ یا لابلای گلهای باغچه گذاشته بودند مرتب کردیم و دو شمع آب شده را تمیز کردیم .
ساعتی بعد در منزل پدرم بودیم که دلتنگیش را با گلایه ی کوچکی به زبان آورد : اگر فرصت نمیکنی بیایی و بما سر بزنی ، اقلا تلفن بزن . خیال نکن با مادرت صحبت میکنی کافی ست . من دلم برای شنیدن صدایت تنگ میشود .
آخ . بی توجه بودم به اینکه ، همانطور که دلم هوای پاره تن میکند ، کسانی هم دلتنگم میشوند که پاره تنشان هستم . تمام تلاشم را خواهم کرد که وظایف فرزندی را هم در کنار وظایف دیگر انجام دهم . هفت سین مادرم با دو تصویر تکانم داد . قابی دو تکه که تصویر دو عزیز پرواز کرده را در خود دارد . مادرم از سال 93 بعنوان سال شومی یاد میکند که اولین نوه و اولین برادرش را ربود . خوردن دستپخت مادر و دیدار با خواهر و امدن فامیلهایی که به دیدن پدر و مادرم آمده اند دلچسب بود اما میبایست به دیدار عمه ی ریحان هم میرفتیم . زنی که هنوز سیاهپوش است مثل مادرم . وقتی میگویم مامان جان ، ریحان خواسته بود سیاهپوشش نشویم میگوید او تو را خطاب کرده و تو نباید سیاه بر تن میکردی . چیزی از من نخواسته و لباس سیاهم نشان از داغ دل است .
دیدار با عمه با اشک او همراه است که هنوز داغ ریحان با دیدن دخترانم برایش تازه میشود . و این زن که ابراز دلتنگی کرده و گلایه از سر نزدن به او داشت ، خیلی زود درک کرد که چقدر جسم و روحم خسته است . وقتی مهمانهایش مشغول گپ های بعد از شام شدند ، دست مرا گرفت و به اتاقی برد و گفت کمی استراحت کنم . استراحتی که مصادف با دو ساعت خواب عمیق بود !!
اگر بادوک بیدارم نمیکرد شاید تا صبح همانجا بیهوش میشدم . که گویی ایام نوروز به معنی خوابیدن ذهن و فکر و تن است . گویی خواب غفلت بر سر و جانمان مستولی میشود . از بس که خسته ایم . از بس که خانه را سروسامان میدهیم بی آنکه دل را صفا دهیم ..از بس یادمان میرود که زمان زیادی برای همه کارهایی که میخواهیم بکنیم نداریم . عمرمان مثل یک چشم بر هم زدن است .
وقتی در زمانی کمتر از یک ساعت میتوانی بیست یا سی سال را مرور کنی ، نشان میدهد که همه ی تلخی و شیرینی زندگی به اندازه پلک زدنی ، روحت را دستخوش درد یا لذت میکند . اما ، روح زخمی که هنوز با بعضی کلمات یا تصاویر یا ابراز دلتنگیها خون میچکاند از عنق دل ، این حرفها را نمیفهمد . هنوز مثل یک ببر خشمگین دنبال راهی است تا آرام شود و من با سختی ، کمند صبوری را در دست گرفته و با همه توان مهارش میکنم . رام کردن ببر زخم خورده ، چیزهایی یادم داده که در هیچ کلاس و مکتب و مدرسه ای گفته نمیشود .
 تنها ابزار این مکتب صبوری و عشق است . صبوری در همه ی شرایط و عشق به همه انسانها . مهار کردن شعله های سرکش خشم ببر ، گاهی تاب و توانم را میگیرد و جسم خسته ام را چون جنازه ای در بستر میاندازد . اما حتی آن زمان ذهنم فعال است .آنچنانکه بخش اول کتاب قصه ی زندگی ریحان به پایان رسیده و دفتر بخش دوم گشوده شده . پایان نوروز ، شروع دفتر دوم .
#ایران   #اعدام #ریحانه_جباری   #شعله_پاکروان   #دکتر_ملکی    #نوروز  #عید  #سال_تحویل   #زندان_اوین  #بهشت_زهرا


No comments:

Post a Comment

مریم رجوی :شهادت مظلومانه هموطنانمان را به مردم اهواز، مردم خوزستان و سراسر ایران و بستگان اعدام شدگان تسلیت میگویم

   اعدام هموطنان عرب تحت هر عنوان و بهانه‌ای كه باشد جنایت علیه بشریت می‌باشد و آنرا قویا محكوم می‌کنم  شهادت مظلومانه هموطنانما...